روی نیمکت یکی از همین باغچههای توی گذر، مرد و دختری نشستهاند به حرف زدن، با زبان سادۀ بیغمزِ معمولی از زندگی روزمره و از آرزوهای از دست شده و نیز از آمالِ هنوز دست نیافتهشان می گویند. مرد فروشندۀ دورهگرد است، خودش است و یک چمدان نخ و سنجاق. دختر خدمتکار است، للۀ بچۀ مردم، رؤیای ازدواج بهسر دارد، میخواهد خلاص شود از بندِ کلفَتی، درعینحال میداند که خلاصیاش در گروِ خلاصیِ جمعی است. هردو برآمده از بطن جامعهاند، با بخورونمیر روزگار میگذرانند، در عالمی عاری از مهر. قصۀ مهر و فقدِ مهر در این اثر بعدها ریشه میگیرد در آثار دوراس.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .