فکر کردن را که ظاهراً همهی ما خودبهخود بلدیم، نه؟ مدام هم مشغولش هستیم. شاید برای بعضیهایمان مشغلهی چندان خوشایندی هم نباشد، و گاهی آرزو کنیم که کاش میشد این مغز مشغول مشوش را خاموش کرد و دمی از رنج فکر کردن و تصمیمگیری آسود؛ یا کسی، مرجعی، پیدا میشد که فکر کردن را بهکل به او بسپاریم و خودمان برویم سراغ کارهای خوشایندتر. ولی بالاخره فکر کردن را که همه بلدیم، نه؟
نه!ازقضاآنتفکریکهمنظورماست،تفکرنقاد،چیزیاستآموختنی؛ومهارتیافتندرآنتمرینبسیارمیخواهد.ذهنطبیعیناپروردهیما،ذهن«نامتفکر»،اغلبچیزهاییرادرستوبدیهیوطبیعیمیانگاردکههرگزدرستییانادرستیآنهاراارزیابینکردهایم.قضاوتهاونتیجهگیریهاییمیکندکههیچازماهیتآنهاخبرنداریم.تصمیمهایریزودرشتیمیگیریمواعمالیازما«سرمیزند»کهخیالمیکنیمـفقطخیالمیکنیمـآگاهانهوباهدفمعلوموبرنامهریزیمشخصیبوده،وبعدشگفتزدهوخشمگینمیشویمکهچرا نتیجه دقیقاً برعکس آن بوده که انتظار داشتهایم. رنج میکشیم و، با اینکه بهزبان اخلاقمندی را ستایش میکنیم، دیگران را رنج میدهیم؛ و نمیفهمیم چرا. انگار ما نه حاکم بر ذهن خود، که بندیِ آن هستیم.
آنبیرونهمبندگذارانبسیارند:ویژگیتقریباًتمامنهادهایدیرسالاجتماعیایستاییومقاومتدربرابرتغییراست.قدرتهایمستقرازمامیخواهندمنفعلانهبپذیریموضعموجودفکری،سیاسییااقتصادی«هرچندایدهآلنیست»اماطبیعیاست،وتلاشبرایتغییریابیهودهاستیابهآشوببیپایانودرنهایتبدترشدناوضاعمیانجامد.بهتبعاین،نهادهایآموزشیهمنامتفکرتربیتمیکنند:القاکردنبهجایآموزش،حفظکردنبهجایدرونیساختن، به خاطر سپردن دانشِ پیشتر کسبشده بهجای درگیر شدن با روند علمی، و پذیرفتن منفعلانه بهجای پرسشگری.
فرضبنیادین مجموعهی تفکر نقادایناست:ماچیزیجزتفکرخودنیستیم.احساساتما(خشم،ترس،اندوه،محبت)،آرمانهایمان،تصمیمهاواعمالمان،همهمحصولفرایندیاستکهنامشرافکرکردنگذاشتهایم.کیفیتزندگیمامستقیماًتابعکیفیتتفکرماست.اگرتفکرمانامتفکرانهوناآگاهانهباشد،اگر سازوکارش را نفهمیم، نمیتوانیم تشخیص بدهیم کجایش معیوب است تا اصلاحش کنیم. تفکر نقاد اندیشیدن دربارهی خود تفکر را به ما میآموزد. یاد میگیریم این ماشین ذهن چطور کار میکند، و میآموزیم که چطور با در اختیار گرفتن تفکرمان، فرمان اعمال خود، فرمان احساسات خود، فرمان نفس خود را در دست گیریم و مسئولیت زندگیمان را بپذیریم.
مجموعهی تفکر نقادطرحی است برای بهبود کیفیت روابط، یادگیری، و زندگی. برای اخلاقی زیستن. برای آزادی.