در اوایل تابستان سرژ ژولى، سردبیر لیبراسیون، از من خواست تا در باب موضوعات روزمره اگر مایل باشم هر روز چیزهایى به صورت روزنگارى براى روزنامه لیبراسیون بنویسم. مردد بودم، ترسیم چشماندازى از روزنگارىِ هرروزه کمى نگرانم مىکرد که مبادا نتوانم، ولى بعد به خودم گفتم که همیشه مىشود تجربه کرد. ... سه ماه، ولى هر روز. در آن تابستان من کارى در دست نداشتم، درست نبود که منصرف شوم، بعد دیدم که نه؛ نگران بودم، همان ترس نابجاى همیشه از اینکه مبادا تمام اوقاتِ روزم وقف هیچ و پوچ شود. بنابراین گفتم: نه، فقط هفتهاى یک مقاله، آن هم درباره اخبار و رویدادهاى موردعلاقهام. قبول کرد. ... هربار بایست یک روزِ تماموقت مىگذاشتم تا سرنخ رویدادهاى روز را پیدا کنم. آنطور روزها بدترین روزهام بود، آنقدر بد که اغلب دست از همهچیز مىشستم. روزِ دیگرم تماماً صرف این مىشد که چنان روزى را به فراموشى بسپرم، از ظلمت رویدادها و از درهم و برهمیشان بیرون بیایم، نفس راحتى بکشم. روز سومم هم صرف زدودن چیزهاى پیشتر نوشتهام مىشد، تا بنویسم.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .