«بدترین حالتى که مىتواند براى رهبر حزبى افراطى رخ دهد هنگامى است که ناگزیر شود در دورانى دولت را در دست بگیرد که جنبش هنوز به پختگى لازم براى طبقهاى که او نمایندهی آن است نرسیده و زمینه براى اعمال قوانین و مقرراتى که سلطهی آن طبقات خواستار آن است آماده نباشد. آنچه او مىتواند انجام دهد به ارادهاش بستگى ندارد بلکه وابسته به تضادهاى طبقات مختلف، درجهی میزان رشد شرایط زیست مادى، مناسبات تولیدى و ارتباطى است که میزان تضادهاى طبقاتى مبتنى بر آن است. آنچه چنین رهبرى مىتواند انجام دهد و آنچه حزبش از او مىطلبد، نه وابسته به او و نه وابسته به میزان رشد مبارزهی طبقاتى و شرایط آن و نه وابسته به خواستهها و اندیشههایى است که تا آن زمان وجود داشته است. اینها خود کموبیش ناشى از میزان تصادفى درجهی تولید و موقعیت لحظهاى طبقات اجتماعى در مقابل یکدیگر نیست. بلکه وابسته به درک وسیع یا محدود و زمینهی عمومى جنبش اجتماعى و سیاسى است. چنین رهبرى اجباراً خود را در بحرانى لاینحل مىیابد.