بودن یا نبودن، حرف در همین است. آیا بزرگوارىِ آدمى بیشتر در آن است که زخم فلاخن و تیر بختِ ستمپیشه را تاب آورد، یا آنکه در برابر دریایى فتنه و آشوب سلاح برگیرد و با ایستادگىِ خویش بدانهمه پایان دهد؟ مردن، خفتن؛ نه بیش؛ و پندارى که ما با خواب به دردهاى قلب و هزاران آسیب طبیعى که نصیب تن آدمى است پایان میدهیم؛ چنین فرجامى سخت خواستنى است. مردن، خفتن؛ خفتن، شاید هم خواب دیدن؛ آه، دشوارى کار همینجاست. زیرا تصور آنکه در این خواب مرگ، پس از آنکه از این هیاهوى کشنده فارغ شدیم، چه رؤیاهایى به سراغمان توانند آمد میباید ما را در عزم خود سست کند. و همین موجب میشود که عمر مصائب تا بدین حد دراز باشد. بهراستى، چه کسى به تازیانهها و خواریهاى زمانه و بیداد ستمگران و اهانت مردم خودبین و دلهرۀ عشق خوارداشته و دیرجنبىِ قانون و گستاخى دیوانیان و پاسخ ردى که شایستگان شکیبا از فرومایگان میشنوند تن میداد و حالآنکه میتوانست خود را با خنجرى برهنه آسوده سازد؟ چه کسى زیر چنین بارى مى رفت و عرقریزان از زندگىِ توانفرسا ناله میکرد، مگر بدانرو که هراس چیزى پس از مرگ، این سرزمین ناشناخته که هیچ مسافرى دوباره از مرز آن باز نیامده است، اراده را سرگشته میدارد و موجب میشود تا بدبختیهایى را که بدان دچاریم تحمل کنیم و به سوى دیگر بلاها که چیزى از چگونگیشان نمیدانیم نگریزیم. پس ادراک است که ما همه را بزدل میگرداند؛ بدینسان رنگ اصلى عزم از سایه نزار اندیشه که بر آن میافتد بیمارگونه مینماید و کارهاى بزرگ و خطیر به همین سبب از مسیر خود منحرف میگردد و حتى نام عمل را از دست میدهد.
شما می توانید با ثبت نظر و امتیاز خود ما را در بهبود محصولات یاری رسانید .